گویند در ازمنه قدیم در سرزمینی دور  پادشاه میمون ها برای سرکشی به جنگلی وارد شد. اما هیچ میمونی برای خوش آمد گویی اش نیامد. میمون ها که فکر می کردند پادشاه برایشان کاری نکرده است قهر کرده بودند و بر بالای درختان موز بنشسته بودند و موز  می خوردند و به پیش باز شاه نیامدند.

پادشاه سری تکان داد و جنگل را ترک کرد. از فردای آن روز خدمت گزاران پادشاه هر روز سبد های  پر از موز و نارگیل و آناناس را به جنگل می آوردند و زیر درختان می گذاشتند. موزهای بزرگ و خوش طعم  با نارگیل های درشت سهم "کاپیان" شده بود و آن ها خوشحال از درختان پایین می آمدند و  می خوردند. آن قدر طعم موزهای اهدایی متفاوت بود که دیگر کسی رغبتی برای بالای درخت رفتن و چیدن موزهای جنگلی را نداشت. پیشکاران شاه شب ها که میمون ها در خواب بودند روی خود را می پوشاندند و خود دست به کار چیدن موزها  می شدند.  فردای همان روز به جای آن موز درجه یک را به جنگل می آوردند و در زیر درختان می گذاشتند.سال ها به همین منوال گذشت و بوزینگان بالای درخت رفتن را فراموش کردند و به فرزندان نیز نیاموختند.

پیشکاران که این عجز را دیدند هر روز غذای کمتری به جنگل می آوردند و میمون ها به سختی افتادند. نماینده خویش به در گاه شاه فرستادند تا  شفاعت کند. ملک بخندید و او را گرامی داشت و سبدی موز بدو داد و به جنگل روانه کرد با این پیام که برو و مژدگانی ده که شاه شاهان چند روز دیگر در بامدادی فرخنده برای سرکشی به رعایا به شهرتان خواهد آمد.

نماینده کاپیان شاد شد و فرخنده به جنگل آمد و 

ادامه مطلب

رویا های نیمه کاره؛ از سوکوموروخوف تا سید حسن حسینی شاهرودی

هزار و یک پند مدیریتی از مهندس چراغعلی جدولزاده (قسمت اول: توالت سحرآمیز)

بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد

ها ,جنگل ,روز ,موز ,شاه ,درختان ,به جنگل ,میمون ها ,جنگل می ,و به ,آوردند و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخذ مشاوره و صدور گواهی نامه ایزو Psychology وبلاگ رسمی اطلاع رسانی کلاسند Python کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم صوتی و پی دی اف بازی سیاهچال در کافه بازار آفِرَت کلیپ ساز نیکــــ بیانـــــ فاطمه ملازهی