در گاه رسمی گروه خبری خورشید





برای جوانان دیروز که اهل فوتبال هستند، یوگنی سوکوموروخوف نامی غریبه نیست، مربی روس؛ که در آغاز دهه هفتاد و در بدترین سال های باشگاه استقلال به ایران آمد و موفق شد این تیم که به دسته سوم فوتبال رفته بود را دوباره به دسته اول بیاورد. این موفقیت و "خداحافظی در اوجِ" بعد از آن خاطره ای خوش از این "گاسپادینِ روسی" در ذهن اسقلالی ها به یادگار گذاشت. خاطره ای که باعث شد ده سال بعد همه بزرگان استقلال متفق القول به سراغ او بروند و دوباره سکان هدایت قدیمی ترین باشگاه فوتبال ایران  را به دست او بسپارند. انتخابی که هواداران را نیز به وجد آورد و "مرد یخی" بار دیگر بر روی نیمکت آبی ها نشست.

مرحوم "سید حسین حسینی شاهرودی" مرد محبوبی بود. این خوشچهره و خوش اخلاق که از خانواده ای اصیل و محترم برخاسته بود حدود ده سال نماینده مردم شاهرود در مجلس شورای اسلامی بود. نماینده ای جسور و قدرتمند که برای کسب منافع مردم شاهرود "کم نمی گذاشت" و در سال های ابتدایی دهه هفتاد که جو امنیتی کشور قالب بود، با شجاعت و جسارت، عَلمِ عدالت طلبی مردم شاهرود در برابر سمنان را بر دوش کشید. علمی که بعد از درگذشتش بر زمین افتاد و توسط برخی از اخلافش لگد مال شد.

ادامه مطلب



نویسنده: محمود حمیده


چند روزی بود که به   سفارش موکد مامان جان و اهتمام  دایی جان عزیزم، شهردار یک شهر خیلی دور شده بودم. اما خب؛ شهرداری کردن بلد نبودم. دوست داشتم ولی بلد نبودم. روز و شب؛  فکرم مشغول بود که چکار کنم تا خودی نشان بدهم. اما پیشرفتی نداشتم. کارمند ها هم که ناشی بودن من را فهمیده بودند، علیرغم این که جلوی رویم، به به و چهچه می کردند؛ پشت سرم ادا  و اطوار در می آوردند و مسخره ام می کردند. حتی یکبار مچ مسئول دفترم را درحالی که داشت ادا در می آورد گرفتم. من هم از خدا خواسته شوتش کردم بیرون و برادر زنم که بیکار بود را به جای او به عنوان مسئول دفتر معرفی کردم.
خلاصه؛ اذیتتان نکنم. اوضاع به همین وضع ادامه داشت تا این که در یک شبی که هندوانه و خربزه زیادی خورده بودم در عالم خواب با مردی نورانی آشنا شدم. آن شب، همانطور که گفتم  زیادی خورده بودم و تا دم دمه های صبح، همه اش خواب دستشویی رفتن می دیدم. در یکی از آن لحظات پر استرس در وسط یک صحرای بی آب و علف؛ ناگهان یک اتاقک یک متر در یک متر ظاهر شد، با سرعت به سمتش دویدم ولی توالت با همان سرعت از من دور می شد. وقتی می ایستادم توالت هم می ایستاد. یک قدم به سویش بر میداشتم، دو قدم از من دور می شد. دیگر کلافه شده بودم و عن قریب بود که کار از کار بگذرد. نعره ای زدم و گریه کنان و ملتمسانه، دو زانو بر زمین افتادم. اتاقک متوقف شد و به آرامی به سمتم آمد. نور درونش با نزدیک شدنش هر لحظه بیشتر می شد تا جایی که چشمانِ  من به جز نور چیزی را نمی دید. درِ توالت دیگر به جلوی صورتم رسیده بود. با عجله

ادامه مطلب


نویسنده: علی رضا اسلامی

الگوی اشتباه ارائه خدمات رفاهی پس از مدرن سازی ایران در اواخر دوره پهلوی و ادامه آن در سال های پس از انقلاب باعث شد که به تدریج سهم مردم در توسعه و نگهداری شهرها و روستاها جای خویش را به تصدیگری دولت ها بدهد.

 انجام امور پیش پا افتاده ولی بسیار ساختارمند و موثری مانند نظافت و جارو زدن جلوی در منازل و ایجاد و نگهداری از فضاهای سبز کوچک در کوچه ها و معابر توسط مردم؛ این روزها توسط شهرداری ها انجام می شود که به وضوح هزینه های زیادی را به جامعه تحمیل نموده است.

اما آن چیزی که  گویا امروزه به طور کلی مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است ایفای نقش ثروتمندان و بزرگان یک شهر و یا روستا در پروژه های عام المنفعه عمومی است. در دوران حکومت گذشته و پیش از آن که  پول مفت نفت  دردهه پنجاه دولت را به فکر بر هم زدن ساختار مردم محور توسعه بیندازد، در شهر ما شاهرود نیز پیش از شروع آن دوره خیرین و بزرگان شهر با اهدای زمین و یا ساخت اماکن برای استفاده عموم همشهریانشان پیش قراولان تبدیل شاهرود به یک شهر توسعه یافته بوده اند.

اهدای زمین و جمع آوری پول برای ساخت خانه جوانان، پارک کودک؛ بیمارستان شیر و خورشید سابق؛ مدارس مختلف در سطح شهر؛ بیمارستان فاطمیه و بسیاری دیگر از این گونه مشارکت های اجتماعی  و یا فعالیت های داوطلبانه در کاشت درختان و آباد سازی شهر؛ گوشه ای از این اقدامات است که تنها می توان نمونه های مشابه آن را در دهه ابتدایی انقلاب مشاهده کرد.


بزرگش نخوانند اهل خرد  که نام بزرگان به زشتی برد

در کنار نوع نگاه تصدی گر دولت ها  از دهه پنجاه به بعد؛ عدم نکوداشت "نیکی" بزرگان باعث شده انگیزه های عمومی جامعه برای انجام امور خیریه در عرصه اجتماعی کمرنگ شود. از گذشته های دور رسم بوده است که  نام بانیان مساجد و تکایا و همچنین اماکن عام المنفعه ای مثل گرمابه ها  و کاروانسراها را با کاشی بر سر در آن مکان قرار می دادند تا رهگذران با قرادت فاتحه ای یاد او را گرامی دارند. این سنت علاوه بر مورد فوق، به نوعی اشاعه دهنده نیکی  نیز بود و نسل های بعدی را هم تشویق می کرد که راه گذشتگان را ادامه دهند.

نخستین قدم در راه ترویج مجدد سنت پسندیده "وقف اموال در جهت امور عام المنفعه" شناسایی و تکریم از گذشتگانی است که در این زمینه فعال بوده اند.

پیشنهاد می شود:

1-  تمام اماکن عمومی مانند بیمارستان شیر و خورشید؛ خانه جوانان؛ پارک کودک؛ البرز شرقی و . که با ایفای نقش  مستقیم مردم و بدون چشمداشت مالی ساخته شده اند شناسایی شود و طی مراسمس از بانیان و یا بازماندگان آن ها تجلیل گردد.

2-  در همان مکان کتیبه ای زیبا درج گردد و با بیان نام بانی اثر خیر کار او در جامعه اشاعه یابد.

3-  ضمن شناخت کمبودهای شهری از خیرین و خانواده هایی که متمایل هستند در این زمینه نام نیکی از خود به جای بگذارند دعوت شود که با مشارکت در آبادانی شهر نقش خود را در جامعه مدنی ایفا نمایند.


یادداشت زیر توسط یکی از همشهریان دوستدار محیط زیست شاهرودی نوشته شده است.

نویسنده: محسن قربانی

به نام خالق زیبایی ها

با سلام خدمت تمامی دوستداران طبیعت در سرتاسر دنیا

 همیشه گروه ها یا عده ای انسانهای آگاه و دلسوز وجود دارند که دغدغه ای جز نجات و دفاع از حق ندارند.درحال حاضر در شهرستان شاهرود در منطقه شاهوار شاهد نابودی یک ایستم غنی از گونه های مختلف گیاهی و جانوری هستیم موقعیت جغرافیایی ارتفاع شاهوار به دلیل قرار گرفتن در شمال شهرستان باعث پیوند دو اقلیم خزری و نیمه بیابانی گردیده است و در سال به دلیل جذب بارش های فراوان و وجود یخچالهای طبیعی منبع عظیمی برای سفره های زیرزمینی به شمار می آید و همین قابلیت باعث شده تا کارشناسان شاهرود رابه عنوان یکی از خوش آب و هواترین شهرهای کشور معرفی نمایند.

میتوان ارتفاعات شاهوار را یکی از بی نظیر ترین زیستگاه های حیات وحش ایران به شمار آورد که تا به حال به آن توجه کمتری شده است.این ارتفاع زیبا با جاذبه های چشم نواز چندین سال است که گرفتار زیاده خواهی یک عده انسان های بی رحم و طمع کار شده است و در معرض نابودی و تخریب قرار گرفته است, شهرستان شاهرود در سطح کشور به دلیل دارا بودن ایستم های مختلف جنگلی,بیابانی,کوهستانی وتنوع زیستی گیاهی و جانوری از اهمیت بالایی برخوردار است و به جهت داشتن

ادامه مطلب

خر برفت و خر برفت و خر برفت

یا

دست افشانی ما در جشن رفتن اداره کل هفتاد ساله راه و ترابری از شاهرود


قدیم تر ها که ماشین و قطار و طیاره نبود؛ قاعدتا، "اداره کل راه و ترابری" و "فرودگاه بین المللی" هم همینطور؛ مردم با خر و اسب و قاطر و شتر رفت و آمد می کردند. در این میان "خر" وسیله نقلیه مناسبی برای مسافت های کوتاه بود. یعنی حکم "پراید" امروز خودمان را داشت. به همین علت روستاییان برای رفت و آمد به شهر و بازار از "خر" استفاده می کردند. شتر و اسب هم در مسیرهای طولانی مورد استفاده قرار می گرفت.


القصه؛ روزی " روستا زاده ای جوان"؛ سوار بر خری سرحال و قبراق؛ برای گشت و گذار و خرید راهی شهر شد. در بدو ورود به شهر؛ استایلِ "اسب وار" خر، چشمِ بازار را گرفت. چند جوانِ رِندِ "چترباز" هم که  سادگی و سفاهت را در سیمای مرد روستایی دیده بودند، دوره اش کردند،  بلکه با خرجِ از کیسه او، شکمی از عزا در بیاورند.

 

با چرب زبانی مرد روستایی را به کاروانسرایی بردند و با چاپلوسی شروع به "باد انداختن" به او کردند. یکی از قد و قامت رعنای او می گفت و دیگری از سینه ستبرش. یکی مدیحه ای در وصف سبیلش می گفت و دیگری از آثار پیدا و پنهانِ بزرگ زاده بودن  در پیشانی اش. ارباب؛ ارباب بود که به خیک او می بستند تا سرِ کیسه ای شل کند و سور و ساتی برپا کنند.اما گویا مرد روستایی هیچ نداشت و یا 

ادامه مطلب

وقتی که یک مفسد به قلاب می افتد


نویسنده: علیرضا اسلامی


همه چیز حکایت از یک کار اطلاعاتی قوی دارد. یک نماینده مجلس به دیدار یک مقام بلند مرتبه اقتصادی می رود، ولی بر خلاف رویه معمول هیچ فرش قرمزی برای او پهن نمی شود که بماند حتی اجازه ورود خودرو اش به پارکینگ را هم نمی دهند. او آشفته  از این  بی احترامی تلاش می کند با آن مقام بلند پایه  تماس بگیرد، تلاشی که عدم توفیق در آن او را عصبانی تر می کند. کارمندی خونسرد با علم به این که او کیست  از حداقل همکاری پرهیز می کند و این جاست که بالاخره ماهی به قلاب نوک می زند. نماینده مجلس که از کوره در رفته است شروع به فحاشی می کند و کارمند مورد نظر با همان خونسردی  او را معرفی می نماید. 


تمام صحنه های فوق در قالب یک ویدئوی جنجال بر انگیز فیلم برداری می شود و در آخر این ویدئو برای اکشن تر شدنش یک آقایی با "کاپشن مشکی" شکار را تیپپا کش می کند و از در سازمان به بیرون پرت می کند.

صید که گیج شده است  شروع به کش و قوس دادن به بدنش می کند و همین باعث می شود هر چه بیشتر قلاب در کامش گیر کند. سوژه، ویدئویی منتشر می کند و پس از روخوانی از متنی که در اندک زمانی تبدیل به 

ادامه مطلب

 

"اِبرام چرخی" درونت  را بکش

یا هیولای آدم  خواری به نام " مجلس"


نویسنده: علی رضا اسلامی


داستان تخیلی


من و "ابرام" در یک روستا بزرگ شدیم. پدر من زمین زراعتی کوچکی داشت و دستش همیشه خالی بود. پدر ابرام هم از کارگران مهاجری بود که از یکی از شهرهای جنوب شرق کشور به روستای ما در شمال آمده بود تا با کارگری بر سر زمین های کشاورزی شکم زن و بچه اش را سیر کند. 


علاوه بر وضعیت اقتصادی نامناسب در دوره کودکی ، من و "ابرام" اشتراکات دیگری هم داشتیم. هر دوی ما در خانه تلویزیون نداشتیم و  همین محدودیت باعث شده بود بیست و چهار ساعته مثل بزرگترها رادیو گوش کنیم. رادیو ما دو تا را همه چیز دان کرده بود و از همه بچه های همسنمان بیشتر می فهمیدیم. با هم بحث های ی می کردیم و نظریه ها می دادیم. 


"ابرام" یک گاری داشت که صبح های زود با آن از کارخانه یخ برای مغازه ها یخ می آورد و با سن کمش؛  در آمدی برای خودش و خانواده اش به دست می آورد، به همین علت بین بچه ها به ابرام چرخی معروف شده بود. سرتان را درد نمی آورم. ما بزرگ شدیم و هر دو به تربیت معلم رفتیم و بعد از آن در آموزش و پرورش مشغول به کار شدیم. اما همان روحیات قدیم و مباحثات در ما باقی مانده بود. البته با اندکی تغییرات. "ابرام" ریشش را خط می گرفت و دکمه یقه می بست و شروع به تمرین کرده بود تا بتواند برخی کلمات را حلقی تر تلفظ کند. از مطالعه دست کشیده بود و بیشتر در گیر موضوعات ی شهرمان شده بود. اما ارتباطمان همچنان برقرار بود و چه سر کار چه بعد از آن دائما با هم بودیم و حرف های یمان تمامی نداشت، تا جایی که یک روز اعلام کرد می خواهد در انتخابات مجلس شرکت کند. "ابرام چرخی" کاندیدای انتخابات شد و به لطف همشهریان مهاجرش که دیگر در شهر ما اقلیتی بزرگ بودند

ادامه مطلب

نامه سرگشاده یک خبرنگار شاهرودی به ریاست محترم جمهور 

در آستانه سفر ایشان به استان سمنان

نویسنده عباسعلی حسین پور

جناب آقای دکتر

ریاست محترم و محبوب جمهور اسلامی ایران

با عرض سلام، ادب و احترام

16مهرماه امسال بود که رییس دفتر حضرتعالی یک نشست هم اندیشی با مدیران و سردبیران ارشد رسانه‌های داخلی داشته و در این جلسه با اشاره به نقش آفرینی رسانه‌ها در شرایط گوناگون و تاثیرگذاری آنها بر آحاد مختلف جامعه، بر ضرورت هم‌فکری، تعامل و هم اندیشی مسئولان با صاحبنظران، فرهیختگان و متخصصان رسانه‌ای در راستای حل مشکلات و تقویت امید و نشاط در کشور، اام پاسخگویی دولت و مسئولان در راستای تنویر افکار عمومی جامعه در مسائل و شرایط مختلف، توجه به مسائل و مشکلات صنفی رسانه‌ها، تبیین استراتژی برای اطلاع رسانی دولت، مقابله با فساد و ضرورت تدوین پیوست رسانه‌ای برای روابط عمومی دستگاه‌های اجرایی جلسه مبسوطی داشتند.

جناب آقای دکتر ؛ ایکاش دستورالعمل و بخشنامه‌ای هم برای تاکید بر پایبندی مدیران میانی و اجرایی به قول‌ها و فرمایشات مدیران عالیرتبه دولت صادر می‌فرمودید تا ما خبرنگاران اینگونه در برزخ "دم خروس و قسم حضرت عباس"  شما عزیزان سرگردان نمانیم.

هم استانی گرامی؛ جهت استحضار حضرتعالی عرض می‌کنم که چهاردهم تیرماه امسال همزمان با "روز قلم" مراسم تودیع و معارفه فرمانداران شهرستان شاهرود برگزار گردید و سه روز بعد یعنی هفدهم تیرماه بنده به عنوان یک خبرنگار و نماینده افکار عمومی در گروه تلگرامی با عنوان "خبرنگاران شاهرود" که 37 عضو دارد و تعدادی از خبرنگاران زبده و روسای روابط عمومی دستگاه‌های اجرایی این شهرستان  به همراه  رییس محترم روابط عمومی فرمانداری ویژه شاهرود در آن عضویت دارند، چند سوال از فرماندار جدید شهرمان مطرح کردم.

قبل از هر چیز لطفا متن این سوالات را با دقت مطالعه بفرمایید. بنده در این متن نوشته‌ام " الان هرچه بگوییم ، می‌گویند ما شاهرودی‌ها بد بدرقه هستیم. ولی ایکاش یکی در فرمانداری شاهرود پیدا می‌شد و می‌گفت و شفاف سازی می‌کرد که ماجرای بدهی فرمانداری شاهرود به خشکشویی بابت البسه خانواده کیست؟ کاش یکی می‌گفت بدهی فرمانداری شاهرود به رستوران هفت خوان  بابت چیست؟ کاش یکی بود می‌گفت اون عزیزی که در شرکت سیمان شاهرود مشغول بکار شده و در مهمانسرای اداره برق ست گزیده فامیل درجه دو کیست؟ کاش یکی بود روشن می‌کرد که 4 خودروی فرمانداری شاهرود 

ادامه مطلب


 گویند در ازمنه قدیم در سرزمینی دور  پادشاه میمون ها برای سرکشی به جنگلی وارد شد. اما هیچ میمونی برای خوش آمد گویی اش نیامد. میمون ها که فکر می کردند پادشاه برایشان کاری نکرده است قهر کرده بودند و بر بالای درختان موز بنشسته بودند و موز  می خوردند و به پیش باز شاه نیامدند.

پادشاه سری تکان داد و جنگل را ترک کرد. از فردای آن روز خدمت گزاران پادشاه هر روز سبد های  پر از موز و نارگیل و آناناس را به جنگل می آوردند و زیر درختان می گذاشتند. موزهای بزرگ و خوش طعم  با نارگیل های درشت سهم "کاپیان" شده بود و آن ها خوشحال از درختان پایین می آمدند و  می خوردند. آن قدر طعم موزهای اهدایی متفاوت بود که دیگر کسی رغبتی برای بالای درخت رفتن و چیدن موزهای جنگلی را نداشت. پیشکاران شاه شب ها که میمون ها در خواب بودند روی خود را می پوشاندند و خود دست به کار چیدن موزها  می شدند.  فردای همان روز به جای آن موز درجه یک را به جنگل می آوردند و در زیر درختان می گذاشتند.سال ها به همین منوال گذشت و بوزینگان بالای درخت رفتن را فراموش کردند و به فرزندان نیز نیاموختند.

پیشکاران که این عجز را دیدند هر روز غذای کمتری به جنگل می آوردند و میمون ها به سختی افتادند. نماینده خویش به در گاه شاه فرستادند تا  شفاعت کند. ملک بخندید و او را گرامی داشت و سبدی موز بدو داد و به جنگل روانه کرد با این پیام که برو و مژدگانی ده که شاه شاهان چند روز دیگر در بامدادی فرخنده برای سرکشی به رعایا به شهرتان خواهد آمد.

نماینده کاپیان شاد شد و فرخنده به جنگل آمد و 

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایه گروه آمار سبز خوش نویس وبلاگ شخصی یک طراح Dr. Reza Moghaddasi , Neurophysiologist جراحی زیبایی مشهد وبلاگ نیک98 خانه هوشمند - شهر هوشمند وبلاگ آسمان 25 DarkCity